عرضه «صدایی که از اعماق وجودم می‌آمد» در کتابفروشی‌ها | قصه زن فرانسوی که شیعه شد زیاد بغل کردن نوزاد خوب است یا بد؟ ویدئو | روایتی دخترانه از زیارت امام رضا (ع) نجوا‌های دختران مشهدی با امام رضا(ع) ۶ مدال ایرانی بانوان در پایان روز سوم دوومیدانی غرب آسیا کسب شد صرف هزینه میلیاردی بانوان پولدار برای مادرشدن بدون بارداری! زنان، درگیر دوگانه اشتغال و مادری آیت‌الله رئیسی به ارتقای جایگاه زنان و ضرورت میدان‌دادن به آنان معتقد بود مادر مشهدی در هفته سی و سوم بارداری صاحب ۴ فرزند دختر شد حرم نوشت‌های یک خادمه | عزت نفس گمشده مادر نقد و بررسی فیلم «زنانی که با گرگ‌ها دویده‌اند» از نگاه دختران دهه هشتادی با حضور کارگردان دیدار دختران رسانه‌ای «شهربانو» با مدیرعامل موسسه فرهنگی شهرآرا انتقاد خزعلی از کمبود اساتید متخصص در حوزه مطالعات زنان انسیه شاه‌حسینی: حقوق زنان هنرمند برای آیت‌الله رئیسی مهم بود اینستاگرام روی موج بی‌اخلاقی افزایش تعداد فروشندگان ترمز بازار مسکن را کشید (۱۰ خرداد ۱۴۰۳) خبرنگاران زن فلسطینی قربانیان ترورهای هدفمند اسرائیل بی‌بی منجمه؛ بانوی نامدار ایرانی در عرصه ستاره‌شناسی زنان می‌توانند در انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کنند؟ بیشتر کشته‌شدگان حمله به اردوگاه رفح زنان و کودکان بودند
سرخط خبرها
حرم نوشت‌های یک خادمه | خدمتی با جان و دل

حرم نوشت‌های یک خادمه | خدمتی با جان و دل

  • کد خبر: ۲۰۵۵۲۴
  • ۲۰ دی ۱۴۰۲ - ۱۹:۵۳
خانم! خوش بحالتان که اینجایید! سر چرخاندم سمتش و از او تشکر کردم. یک جمله تکراری را شنیدم که اصلا برایم عادی نبود. هر بار زائری با حسرت این جمله را می‌گفت دلم می‌لرزید و آسمان چشمانم بارانی می‌شد.

به گزارش شهرآرانیوز، چایخانه که باشیم فرصت سر خاراندن هم نداریم مخصوصا اگر چایخانه کوثر باشد. یا باید حواسم به نظم صف‌ها باشد که هم شلوغ نشود و هم حق زائر‌ها رعایت شود تا بخاطر چند دقیقه در صف ایستادن دلخوری پیش نیاید.

هرچند بخاطر اینکه صفای دل‌ها ناخوداگاه اینجا بیشتر می‌شود ندیده‌ام بخاطر جا زدن چند نفر در صف کسی ناراحت شود. یکی از ما اول صف می‌ایستد و یکی از هم خدمتی‌ها هم انتهای صف. این بار من آخر صف بودم و باید زائر‌ها را هدایت می‌کردم به فضای بازی که کنار چایخانه کوثر قرار دارد.

خانمی حدودا ۳۵ و ۳۶ ساله استکان چای را دستش گرفته بود و به من نگاه می‌کرد. یکی دو باری نگاهمان به هم گره خورد، ولی من بخاطر شلوغی چایخانه چندان توجهی به آن نکردم.

خانم! خوش بحالتان که اینجایید! سر چرخاندم سمتش و از او تشکر کردم. یک جمله تکراری را شنیدم که اصلا برایم عادی نبود. هر بار زائری با حسرت این جمله را می‌گفت دلم می‌لرزید و آسمان چشمانم بارانی می‌شد. انگار هنوز حرف برای گفتن داشت. حرفش را کمی مزه مزه کرد. ببخشید... یک سوال می‌توانم از شما بپرسم. بله حتما.

«خادم‌هایی که اینجا کار می‌کنند حقوق می‌گیرند؟» بدون هیچ مکثی گفتم نه! ما همه اینجا به صورت افتخاری خدمت می‌کنیم. اگر شنیدید عده‌ای اینجا حقوق دارند آن‌ها نیروی آستان قدس رضوی هستند که اینجا کار می‌کنند، مثل خیلی آدم‌های دیگر که در یک اداره یا ارگانی کار می‌کنند و دستمزد دریافت می‌کنند.

توضیحاتم برایش به قدری واضح بود که اقناع را از چشمانش خواندم. او هم از پاسخ مبسوطی که به او دادم تشکر کرد و التماس دعایی گفت و خداحافظی کرد. هنوز قدمی بر نداشته بود که در ادامه گفتم: «البته ما که اینجا هستیم به این خدمت افتخار می‌کنیم و با جان و دل وقت می‌گذاریم. این چند ساعت خدمت در طول هفته کمترین کاری است که می‌توانم انجام بدهم.»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.